پریشونی

رسان ای قاصدک ، پیغام جانم
به زیبا دختر شیرین زبانم
بگو مهرت به جانم لانه کرده
فراقت روزگارم تیره کرده
بگو گرچه شبان ما سیاهست
قوی کن دل ، سحر دیگر به راهست
نوشتی ، خیره بر راهم نشستی
بدین نامه وجودم را شکستی
به قلب پاکت ای فرزانه یارم
که من هم حسرت دیدار دارم
خدا آگه به این اندوه رازست
خودش هم درد ما را چاره سازست
به امیدی که بینم روی تاکت
به ایزد می سپارم قلب پاکت
خاری زدل کشیدن
از گِل به دل رسیدن
پنهای شب دریدن
سوسو کنان و سوزان
در نور حق دویدن
چون صبح از لج شب
ناز بتان خریدن
مست از شراب عشق و
با پای سر دویدن
چون حافظ از فراقی چ
زهری به جان چشیدن
سهلست ، گر توانی
خاری زدل کشیدن

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید