مطالب توسط delavari

طلسم شب

کی میاد با هم بریم خورشید و پیدا بکنیم بیاریم تو شهر و نادونا رو رسوا بکنیم بشکنیم طلسم شب رو خصم تاریکی بشیم همدم نور و همسایه خورشید به نزدیکی بشیم می دونین که خورشید و کی برده از تو شهر ما ؟ دشمنانی که می خوان با روشنایی قهر ما تا نتونیم ببینیم […]

قاصدک

رسان ای قاصدک ، پیغام جانم به زیبا دختر شیرین زبانم بگو مهرت به جانم لانه کرده فراقت روزگارم تیره کرده بگو گرچه شبان ما سیاهست قوی کن دل ، سحر دیگر به راهست نوشتی ، خیره بر راهم نشستی بدین نامه وجودم را شکستی به قلب پاکت ای فرزانه یارم که من هم حسرت […]

نگاه

رخنه در ایمان ما دارد ، نگاه هم دل و هم جان ما خواهد ، نگاه راز این شوریده ی آشفته حال من ندانم از کجا خواند ، نگاه یاد او روح و روان عاشقست دل فقط داند چه ها دارد ، نگاه ؟ تا برد ما را به صحرای جنون یکّه و مستانه می […]

جاه ما

در این شب سیاه ما که رخ گرفته ماه ما سحر بیا ، سپیده زن به شام بی پگاه ما که آه و درد و گریه ها به جان بُوَد گواه ما وفای ما به روزگار شده بساط آه ما دَرا زنند به دیر و غیر که عشق ما گناه ما غم مقام و جاه […]

پریشونی

رسان ای قاصدک ، پیغام جانم به زیبا دختر شیرین زبانم بگو مهرت به جانم لانه کرده فراقت روزگارم تیره کرده بگو گرچه شبان ما سیاهست قوی کن دل ، سحر دیگر به راهست نوشتی ، خیره بر راهم نشستی بدین نامه وجودم را شکستی به قلب پاکت ای فرزانه یارم که من هم حسرت […]